وبلاگ :
مسيحيت2006
يادداشت :
روح انسان در قفس
نظرات :
0
خصوصي ،
32
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سرهنگ
سايه يه حادثه که يه عمره با منه
توي شهر آهني داره خردم ميکنه
رو تموم لحظه هام چتر سايه سياس
خون وحشت تو رگه خسته ثانيه هاس
اما ههم وحشت من گوش بده
تپش فاجعه تو قلب منه
دستتو به من بده که حس کنيم
لحظه بزرگ فرياد زدنه
اگه بي صدا و تن خسته دارم جون مي کنم
بغض کينه تو صدامه يه روزي داد مي زنم
پر سيمرغي به کارم نمياد قصه نگو
من خودم خودم بايد طلسم ديوو بشکنم
تن به سايه نميدم من پر از روشني ام
گوش بده معصوم من من پر از گفتني ام
يه شبح شرجي گرم تو گوش کوچه ها
مي پيچه صداي من که بيا بيا بيا
خورشيد بزگ قلب سرخ من
مسلخ پاک تمام سايه هاست
شب پر سايه هراسي نداره
وقتي که کوره خورشيد مال ماست
تن به سايه نميدم من پر از روشني ام
گوش بده معصوم من من پر از گفتني ام
يه شبح شرجي گرم تو گوش کوچه ها
مي پيچه صداي من که بيا بيا بيا
فريدون فروغي